-
ده ده روپیه
دوشنبه 13 آذرماه سال 1391 12:18
احسان الله ادیب فروشنده که بوی دهن و دندان های چرک و زرد رنگش از یک متری مرا ازیت می کرد. پی هم فریاد می زد: "ده ده روپیه، ده ده روپیه. " "برای چرک دندان و بوی دهان. " "ده ده روپیه، ده ده روپیه " "چرک دندان را می برد، رنگ دندان را سفید می کند. " 13 قوس 1391 کابل
-
تنبل ها هم عاشق می شوند
دوشنبه 13 آذرماه سال 1391 12:14
تنبل ها هم عاشق می شوند احسان الله ادیب در تنبلی زبان زد عام و خاص بودم. هم اتاقی هایم مرا لت سلطان محمود نام گذاشته بودند. استاد اناتومی هم مرا شاه تنبل ها صدا می نمود و صنفی ها هم به جز از فرشته که مرا تنها تنبل صدا می زد، همان لقب استاد اناتومی را بالایم گذاشته بودند؛ یعنی شاه تنبل ها. شب ها تا یک بجه شطرنج می زدم...
-
پیرمردی در زباله دانی
پنجشنبه 2 آذرماه سال 1391 11:17
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA احسان الله ادیب ساعت 9 شب بود. برف همچنان می بارید. صدای موترهای که هر از گاهی از جاده عبور می نمود برای چند ثانیه سکوت را بر هم می زد. من باید چند کوچه خاکی را پشت سر می گذشتم تا به زباله دانی شهر داری می رسیدم. به چهار طرف خود نظر انداختم، به جز از چند سگ خوابیده در...
-
تجربه کاری
سهشنبه 30 آبانماه سال 1391 10:05
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA احسان الله ادیب آخرین سیگارم را نیز روشن کردم. اتاقم شبیه به یک دوکان نانوای شده بود. از سر شب تا حالا که ساعت 12 و یک ربع نصف شب بود 39 عدد سیگار دود نموده بودم. همه جا را دود سیگار گرفته بود؛ انگار دود تنفس می نمودم. برای چندمین بار فورمه استخدام را از نظر گزراندم. به...
-
ملا ع ص
سهشنبه 30 آبانماه سال 1391 10:00
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA احسان الله ادیب همه جا را بوی خون و باروت فرا گرفته بود. بدون از کسانی که آغشته در خون و نقش بر زمین بودند؛ همه فرار می کردند؛ حتا پولیس. در میان جیغ و داد زخمی ها صدای دلخراش موتر پولیس خیلی ضعیف به گوش می رسید. خبرنگاران غرق در گرفتن عکس و تهیه خبر بودند. منظره غم انگیزی...
-
سایه
دوشنبه 29 آبانماه سال 1391 10:18
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA سایه احسان الله ادیب مرد فکر کرد سایه اش را دیده است. توجه نکرد؛ اما چند قدم که پیش تر رفت باز به خیالش شد که سایه او را رها نمی کند. نیم نگاهی به دیوار خام انداخت، درست معلوم نمی شد. غباری که سرک را پر کرده بود، نمی گذاشت سایه روی دیوار را بیبند. مرد کراچی وانی از میان او و...