تجربه کاری


احسان الله ادیب

آخرین سیگارم را نیز روشن کردم. اتاقم شبیه به یک دوکان نانوای شده بود. از سر شب تا حالا که ساعت 12 و یک ربع نصف شب بود 39 عدد سیگار دود نموده بودم. همه جا را دود سیگار گرفته بود؛ انگار دود تنفس می نمودم. برای چندمین بار فورمه استخدام را از نظر گزراندم. به استثنای یک مورد همه چیز را درست نوشته بودم. صرف یک سطر در صفحه یکم خالی مانده بود. خوب می دانستم که اگر فورمه را تکمیل نکنم، شارت لیست هم نخواهم شد. نمی دانم این فورمه لعنتی را دیوانه ها ترتیب داده بودند؛ یا من با دود کردن 39 عدد سیگار دیوانه شده بودم؟ هر قدر به مغزم فشار می آوردم به این شرط مزخرف که دست و پای من و هزاران جوان دیگر را برای یافتن شغل بسته کرده بود، توجه پیدا کرده نه توانستم. آخر چطور امکان دارد یک جوانی که تازه از دانشگاه فارغ شده است چنین ویژگی را داشته باشد. دو چشمم را به سطرِ خالی صفحه یکم فورمه دوخته بودم و برای آخرین بار آن را خواندم.

" حد اقل سه سال تجربه کاری "

25 عقرب 1391

کابل  ©