عیدانه نیمروز
با تو هم دردم برادر نیمروزی من
که برادران ناراض
عیدانه ات را انتحاری دادند
کدام استقلال!
آیا کشوری که از دو سال به این طرف زیر راکت های پاکستان می سوزد استقلال دارد؟
در کشوری که خارجی ها هر روز زنان و کودکان را در حملات شبانه به قتل می رسانند استقلال چه معنی دارد؟
در کشوری که رییس جمهورش از ایران معاش دریافت نماید استقلال یعنی چه؟
در کشوری که هر وزیرش بعد از فساد به لانه های امن خود پناه می برند و حق بازخواست آنان را ندارد استقلال یعنی چه؟
و باز استقلال را به کی تبریکی می گفتم؟
به قربانیان حملات انتحاری در نیمروز و قندوز و هرات؟
به هشتاد درصد این ملت ستم دیده که با فقر دست و پنجه نرم می کند؟
به قربانیان حملات راکتی پاکستان در کنر؟
یا نه به وزیران یکه تا گلو در فساد غرق استند و حالا هم قصد فرار را دارند؟
یا به وکیلان یکه رای مردم را به معامله گرفتند و تجارت می نمایند و از الفبای نماینده گی چیزی نمی دانند؟
یا به رییس جمهوری که برادران نا راضی اش دارد مردم ما را قتل عام می کند و انتحاری عیدانه می دهد؟
به کی؟
پس بهتر است که استقلال را زمانی مبارک باد بگویم و جشن بگیریم که مستقیل باشی! نه حالا
پاسخی به نوشته یی بشیر احمد در پیوند به نوشته من تحت عنوان"پاسخی به یک دروغ"
یاد داشت: بعد از نشر نوشته ام تحت عنوان " پاسخی به یک دروغ بزرگ" در ویبلاگ شخصی و سایت های انترنیتی دها تن در پیوند به این نوشته، نوشته های کوتاه خود را یا برایم ایمیل نمودند و یا هم در صفحات انترنیتی گزاشتند که اکثریت شان با نوشته من هم آهنگ بود؛ در میان آنها آقای بشیر احمد ضیایی هم نوشته کوتاه را به فارسی با استفاده از حروف انگلیسی " فنگلیش" نوشته بودند که اینک خود نوشته و بر گردان نوشته ایشان و همچنان پاسخ خودم را به نوشته آقای ضیایی نوشتم.
نوشته بشیر احمد:
ehsany aziz itirazy shuma qabili qadar hast,bande itirazi shumara az aghaz ta ikhtitam mutaliye kardem,shuma ba yak nukta ishare nemudin ki bayed yak newisinde der nushteyi khud daqiq we mutewazi bashe,we nushteyi ki be qalam megire bayad k...hud be taraf bashe.ama ehasny aziz khudy shuma nazer be itirazutan tanha az zulum dideny yak tifly 11 sale,we latu kop shudeny qiblehgayi khud tewesuty zeynullahre be qalam giriftin,de inja me kodam nuqtayi be terefanere nemebinum,banazerimen in yak itiraz we ya yak nushteyiki waqien aamyi rustaqa derber bigire nest,ber aksush in yak ughdeyi shakhsyt.dosty aziz in nushtere bakhatiriy tarafdary azooa nakardim.eger waqin mekhahin merdumy rustaqa az haqiqathay pushty perde agah sazin pes oo waqt nazar be oo binwisin we nazar be oo qadam bigzarin,haqiqathayki az isbatyi de dust bayed dashte bashin.me yak misal be shuma metum:bazi kasha ba oqader khianethayi buzurge anjam dadand qahrmany milli shuda metanen,ama bazi kasayi digeri ki shuma der itirazi khud nam burdin ooo askhas shuda nemetane,azoa faqat be ismi jang salar namburda meshe.umidwar hastum az nezery bande kheste neshuda bashin.
برگردان نوشته بشیر احمد: " احسان عزیز اعتراض شما قابل قدر است، بنده اعتراض شما را از آغاز تا اختتام مطالعه کردم، شما به یک نکته اشاره نمودید که باید یک نویسنده در نوشته خود دقیق و متواضع باشد و نوشته یی که به قلم می گیره! باید که بی طرف باشه؛ اما احسان عزیز خود شما نظر به اعتراض تان تنها از ظلم دیدن یک طفل 11 ساله و لت و کوب شدن قبله گاه خود توسط ذین الله را به قلم گرفتین!؛ در اینجا مه خودم نقد های بی طرفانه نمی بینم به نظر من این یک اعتراض و یک نوشته یی که واقیعاً عامه رستاق را در بر بگیرد نیست؛ بر عکسش این یک عقده شخصی است؛ دوست عزیز این نوشته را به خاطر طرفداری از او( عبدالقیوم فطرت) نکردم، اگر واقیعاً می خواهید مردم رستاق را از حقیقت های پشت پرده اگاه سازین پس او وقت نظر به او بنویسید و نظر به او قدم بگزارید؛ حقیقت های که از آن اثبات در دست باید داشته باشید، مه یک مثال به شما میتم، بعضی کسا به او قدر خیانت بزرگ که انجام دادند قهرمان ملی شده می توانند!؛ اما بعضی کسای دیگر که شما در اعتراض خود از آن نام بردین او عکسش شده و از او فقط به اسم جنگ سالار نام برده میشود، امید وار استم از نظر بنده خسته نشده باشید.
پاسخ من به نوشته بشیر احمد:
دوست عزیز بشیر جان، درود بر شما، همان طور یکه خودت میدانی " خودآگاهی و مسوولیت" دو مولفه بارز روشن فکری است، در هر جامعه یی که انسان زندگی می کند نسبت به آن یک سلسله مکلفیت های دارد، و نوشتن واقیعت های روز گار هم از جمله مکلفیت های من و تو و هزاران جوان است که دغدغه روشن فکری در سر دارند، بعد از مطالعه نوشته شما و برخورد مدنی تان خیلی خوشحال شدم و از این که نوشته های تند و تیز مرا تحمل نمودی متشکرم؛ اما من می خواهم برای هر یک از انتقاد های شما در فضای زیبای آزادی بیان و دوستانه پاسخ دهم.
یکم- شما گفتید که نوشته های من در برگیرنده عامه مردم رستاق نیست؛ حق با شما است؛ چون من مشت نمونه خروار را ذکر نمودم و مصاحبه از هزاران متضرر جنایات سازمان یافته شخصیت های اسطوره یی کتاب عبدالقیوم خان را برای بعد گزاشتم تا در یک فرصت مناسب پاسخ مفصل برای سطر، سطر نوشته های جناب فطرت بدهم و برای حالا تنها به چشم دید های خودم و خانواده ام بسنده نمودم.
دوم- دوست عزیز من از خودت به عنوان یک جوان باسواد و آگاه توقع از این بیشتر داشتم؛ تا مرا درک نمایی و حداقل در غم من شریک باشی!
من عقده های شخصی خود را نگفتم؛ بلکه همه و همه، شمه یی از واقیعت های را ذکر نمودم که سنگ و چوب این سرزمین با من هم صدا استند و مثل من هزاران تن دیگر هم توسط قهرمانان واهی کتاب فطرت، تمامی هست و بود خود را از دست دادند و حالا در نهایت فقر و بیچاره گی زندگی می کنند؛ . من می دانم که خودت هم با من هم عقیده استی.
سوم- در مورد این که بعضی را قهرمان ملی می گویند وبعضی را جنگ سالار باید بگویم که قهرمان یک سلسله مولفه ها دارد و این مولفه ها در وجود هر شخصی که باشد قهرمان است؛ به همین قسم جنگ سالار هم دارای مشخصه های است که در وجود هر کسی باشد، جنگ سالار است!
قهرمان کسی است که برای دفاع از این سرزمین صادقانه مبارزه نموده و آزادی موجوده یکه من و تو در یک فضای مدنی با هم می نویسیم و مناقشه می نمایم ثمره مجاهدت های آنها است و زمانی که به شهادت می رسد دنیا برای او اشک سوگواری می ریزند و جاده ها و اماکن مشهور خود را برای ماندگار ماندن نام او در فرانسه، هند، ایران، تاجکستان و دها کشور دیگر نام گزاری می نمایند و خبرنگار فرانسوی بعد از شهادت او خود کشی می کند و می گوید زنده گی بدون مسعود برایم ارزش ندارد، قهرمان کسی است که بعد از شهادت اش 65 درصد از جوانان دنیا به نام او آشنایی دارند و تصاویر اش را در پیراهن های خود حک می نمایند، قهرمان کسی است که مردم افغانستان در بزرگترین گردهمایی خود "لویه جرگه"همه با یک صدا او را قهرمان صدا نمودند و روز شهادش را هر سال از سال قبل با شکوه تر تجلیل می نمایند؛
اما جنگسالار کسی است که از جهاد مقدس مردم افغانستان استفاده ابزاری نمود و حالا صاحب بهترین قصرها، هزاران جریب زمین، دها مارکیت، ملیون ها دالر و...شده است و مردم افغانستان از شنیدن نام شان نفرت دارند و بعد از خلع قدرت کسی برایش سلام هم نمی دهد، جنگ سالار کسی است که در طول قدرت اش از هیچ نوع و ظلم وتعدی بالای انسان فقیر این سرزمین که جز از انسان بودن گناهی نداشتند دریغ نورزیده است.
چهارم- نوشته بودید که برای گفته های خودم باید ثبوت داشته باشم! دوست عزیز من هر چه گفتم با استفاده از منابع زنده و دست اول است که خودشان از جمله قربانیان استبداد جنگ سالاران بوده است و برای ثبوتش هر وقت در هر کجا حاضر استم.
بشیر عزیز!
اگر چه نقد من خاص به مضحکنامه آقای فطرت خلاصه می شد؛ اما خودت مرا مجبور نمودی و بحث قهرمان و جنگ سالار را انداختی، نا چار بودن تا در حد توان پاسخ قانع کننده داده باشم.
دوست عزیز!
من ایمان دارم که از گفته های برادرت رنجیده نمی شوی؛ چون تو از جمله یکی از جوانان آگاه این دیار استی، و نظر به اصل کس بار گناه دیگران را به دوش نمی کشد و اصل شخصی بودن پرانسیب جرایم و جزا ها تقصیر نداری.سبز و موفق باشید.
پاسخی به یک دروغ بزرگ
درست به یادم است؛ در دانشگاه صنف اول بودم، که استاد نصرالله استانکزی مضمون مبادی حقوق را برای ما تدریس می نمود و در ضمن یکی از جلسات صنفی در جواب یکی از صنفی هایم که نام اش درست به یادم نیست گفته بود که " هر موسیقی ارزش یک بار شنیدن، هر معشوقه ارزش یک بار بوسیدن و هر کتاب ارزش یک بار خواندن را دارد".
راستش تا حالا معشوقه ایی را بوسه نکرده ام تا بدانم که ارزش بوسیدن را داشت یا نه و همین قسم در مورد موسیقی هم تمرکز ننموده ام؛ اما همیشه کتاب مطالعه می نمودم و به این نکته استاد که" هر کتاب ارزش یک بار خواندن را دارد" به شکل عملی متوجه می شدم و تمرکز می نمودم تا بلاخره به آن محق شده بودم که حتماً هر کتاب ارزش یک بار خواندن را دارد؛ اما چند روز قبل در جمع کتاب های برادرم چشمم به کتابی افتاد به نام " رستاق در دوره های جهاد و مقاومت" که توجه مرا به خود جلب نمود و آن را برداشتم و شروع به مطالعه کردم، در آغاز فکر نمودم شاید یک کتاب ارزش مند تاریخی در مورد تاریخ واقعی این سرزمین ستم دیده باشد؛ اما بعد از مطالعه " حرف نخست" یا مقدمه که نویسنده به غیر حرفوی بودن خود اعراف نموده و نوشته که " من کدام نویسنده حرفوی نیستم و اعتراف می نمایم که نوشته هایم خالی از اشتباه و سهو و خطا و نقصانات نیست" متوجه شدم که این رساله یک کتاب تاریخی نه؛ بلکه مجموعه از خاطرات شخصی نویسنده محترم آن بوده به شکل یک رساله به چاپ رسانیده است؛ که بعد از مضحک نامه سقاوی دوم این دومین اثر متنی مملو از کذب و جعل بود که من مطالعه نمودم و به یقین که ارزش یک بار خواندن را هم نداشت؛ اما من که قصد نقد این افسانه را داشتم باید می خواندم تا بتوانم یک نقد علمی برابر با معیارات نویسندگی نمایم؛ اما بعد از خواندن آن متوجه گردیدم که این افسانه حتا ارزش نقد را هم ندارد و من از این که موسس و عضوی گروه " باز خوانی تاریخ معاصر افغانستان" استم و مدت دو سال به عنوان یک محقق تاریخ در بنیاد فرهنگی آرمان شهر به مطالعه تاریخ معاصر افغانستان پرداختم، برای این که وجیبه خود را در برابر مردم ستم دیده خود که یک عمر غلام حلقه به گوش تفنگ سالاران محلی بودند ادا نموده باشم به نوشته کوتاه ذیل بسنده می نمایم؛ اگرچه نوشتن نقد بر این کتاب ایجاب می نماید که برای هر سطر آن با استفاده از منابع زنده و دست اول جواب قانع کننده ارایه گردد؛ اما مصروفیت های بی شمار روزگار و اندک بودن وقت مرا وادار نمود تا چند نکته کوتاه را در مورد کتاب رستاق در دوره های جهاد و مقاومت که توسط عبدالقیوم فطرت نوشته شده به شرح ذیل بنگارم:
1- در اثر متذکره هیچ یک از معیارات نویسنده گی، خصوصاً عدالت و واقیع نگاری در نظر گرفته نشده؛ بلکه کاملاً جانب دارانه و عقده مندانه و آغشته در کینه های شخصی بوده است.
2- مضحکنامه آقای فطرت کاملاً غیر علمی به چاپ رسیده و با هیچ یک از معیارات روش تحقیق تطابق ندارد.
3- نویسنده نتوانسته یا نخواسته که تعصبات نسبتی و عقده های شخصی خود را کنترول نماید؛ از اول تا آخر این کتاب آغشته در کینه های شخصی است.
4- نویسنده با انتشار این افسانه کوشش نموده منفور ترین؛ خون آشام ترین و مستبدترین چهره های تاریخ معاصر منطقه را بگونه غیر علمی، غیر حرفوی و غیر منطقی براءت بدهد؛ در حالیکه جعل تاریخ؛ خصوصاً جعل تاریخ زنده یک سرزمین و جعل افتخارات مردم یک سرزمین خودش مخالف اصول و اخلاق تاریخ نگاری و نویسنده گی است.
5- نویسنده از آغاز تا پایان به اسطوره سازی و مدح سرای پرداخته و برای جانی ترین شخصیت های تاریخ پسین منطقه، نظر به ذوق خود القاب درباری انتخاب نموده است که حتا برای مردم هم مانوس نیست و از شخصیت های که به مزاق جناب نویسنده نا سازگار بوده و یا مخالف اندیشه ایشان بوده به نام های سبک بدون پیشوند و پسوند یاد شده است؛ در حالیکه اصول نویسنده گی ایجاب می نماید تا توازان القاب در شخصیت های مثبت و منفی اثر در نظر گرفته شود.
6- سرقت ادبی در قسمت های مختلف کتاب متذکره به مشاهده می رسد که نویسنده عمدی یا غیر عمدی از ذکر منبع خود داری نموده است؛ در حالیکه در یک اثر تحقیقی ذکر منبع یکی از بنیادی ترین مکلفیت های نویسنده است.
7- نویسنده از تمام جنایات قومندانان دوره جهاد و مقاومت رستاق و منطقه چشم پوشی نموده است و از غارت اموال مردم، قتل های دسته جمعی، لت و کوب افراد بی گناه، زندان های شخصی، چور و چپاول خانه های مردم، غصب زمین های دولتی، ایجاد دهشت و وحشت، گرفت پول نقد از تاجران به بهانه های مختلف، کار اجباری و حتا سرقت کمک های جامعه جهانی برای آسیب دیدگاه زلزله رستاق، نام نبرده است و همه و همه مدح سرای و اسطوره سازی نموده است.
8- نویسنده بی خبر از تاریخ صدر اسلام و فدا کاری های اصحاب پیامبر (ص) که تمام دارایی خود را در راه خدا انفاق نمودند، از شخصیت های تمجید می کند که با پاهای برهنه جهاد را آغاز نمودند و حالا صاحب مقبول ترین زن ها، هزان جریب زمین، صدها دکان و حولی، رمه های اسب و گوسفند و ملیون ها دالر استند و در ظلم و استبداد زبان زد عام و خاص اند.
9- نویسنده از سرقت و قاچاق آثار باستانی آی خانم که یک خیانت ملی و یک عمل غیر انسانی است چشم پوشی می کند و ساختن یک پلی را که توسط مردم و از پول مردم در زمان یک فرمانده ساخته شده به کرات یاد آور می شود و از او سپاسگزاری می کند.
10- نویسنده چنان در مسکه مالی فرورفته است که فراموش می کند قیام شجاعانه مردم رستاق چه دست آورد های عظیم را در قبال داشت و جهان می داند که مردم پا برهنه رستاق با دستان خالی کاخ استبداد قلدران زمان و تفنگ سالاران محلی را از بیخ بر کندند و برای اولین بار به استبداد نه گفتند.
11- نویسنده در پرداز قیام عدالت خواهانه مردم رستاق چنان توجیه غیر منطقی می کند مرا به عنوان یکی از اشتراک کننده گان، به خودم مشکوک نمود.
12- نویسنده در تحلیل تظارات طرفداران پیرمقل در برابر قیام عدالت خواهانه مردم رستاق نهایت غلو نموده و اشتراک کننده های آن را 15000 تن نوشته؛ در حالی که من و هزاران تن دیگر شاهد یک تجمع کوچک کمتر از 1500 نفر در چمن شهرداری بودیم که اکثریت شان یا از واقیعه خبر نداشتند یا هم به زور آمده بودند، نویسنده محترم چنان در دریای دروغ پردازی و جعل تاریخ فرو رفته است که فراموش می کند پارک شهرداری گنجایش 15000 نفر را ندارد و آوردن 15000 نفر از قریه های رستاق با موتر کاری است محال!.
13- نویسنده قیام مردمی و خود جوش مردم رستاق را بدون کدام استناد علمی و منبع معتبر ریشه در خارج از رستاق می داند که یک خیانت بزرگ در برابر مردم رستاق و جفای تاریخی است در تاریخ این سرزمین.
14- نویسنده بعضی القاب علمی و مسلکی را کاملاً غیر مسوولانه و نظر به ذوق خود به افرادی بخشیده است که دارای مدرک در آن رشته نیستند، و هر که را دلش خواست، ملا و میرزا و حتا داکتر خطاب نموده است.
15- با آنکه آغشته بودن عبدالحنان صابری مدیر معارف سابق رستاق را به فساد سنگ و چوب این سرزمین می دانند؛ اما نویسنده محترم از آن چشم پوشی می نماید و او را شخص صادق و موفق می داند.
16- نویسنده اثر از واژه های " شهادت و قتل " هم استفاده کاملاً ابزاری نموده و برای هر کی نظر به ذوق خود از واژه های متذکره استفاده نموده است که کاملاً مغایر با اصول نویسندگی است. مثلاً در صفحه 106 نوشته است که رشید تاتار، آمر صمد و قومندان جلیل توسط امیر چوغه یی به قتل رسیدند! اما برای ملا نادر، محمد نبی، حاجی سویر و...واژه شهادت را بکار برده است.
17- نویسنده در آخر خاطرات خود برای فریب و اغوا خواننده، به اصطلاع خودش "نقصانات پیرمقل" را ذکر نموده و او را برای این که چرا در مورد فداکاری هایش دها اثر دیگر مثل مضحکنامه خودش نوشته نشده متهم به کوتاهی می کند که در حقیقت نوع تعریف و تمجید از او است.
این بود مختصر از صدها دلیل که غیر اکادمیک بودن و جانب دارانه بودن کتاب " رستاق در دوره های جهاد و مقاومت" را ثابت می کند که در توان من بود و من باور کامل دارم که قلم به دستان رستاق و خصوصاً کسانیکه در این مضحکنامه هتک حرمت شده اند و به افتخارات شان توهین شده است خاموشی اختیار نمی کنند و در آینده های نه چندان دور جواب قانع کننده یی را برای نویسنده محترم آن آقای عبدالقیوم فطرت خواهند داد و من خداوند بزرگ را بی نهایت سپاس گزار استم که حد اقل روزنه یی را گشودم برای نویسنده گان یکه بعد از من می خواهند از جعل تاریخ جلو گیری نمایند و از افتخارات خود و نیاکان خود دفاع نمایند.
بنده با همه اعضای خانواده ام به عنوان کسان یکه بیش از بیست سال شاهد استبداد تمام عیار قومندانان جهادی در رستاق بوده ام و ظلم و استبداد را با پوست و گوشت مان لمس نموده ایم به خود اجازه دادم تا این نقد کوتاه را بنویسم؛ چون این من بودم که در سن 11 سالگی توسط همین قومندانان به زور از خانه برون شدم و یک روز را به جرم کودک بودن زندانی گردیدم، این پدر من بود که به جرم انسان بودن توسط یک جانی به نام قومندان ذین الله در حجره مسجد زندانی گردید که ذین الله برایش اجازه نماز خواندن را هم نداد، این برادران من بودند که هشت سال بدون معاش غلامی قومندانان جهادی را نمودند تا بلاخره به جرم کار بدون معاش از رستاق مهاجرت کردند، این پدر من بود که در یک سال تمام ثروتش را که معادل به لک ها دالر می شد به بهانه ذکات گرفتند و حیف ومیل نمودند، این دروازه حولی من است که تا حالا نشان میل کلا شینکوف بادیگار های پیرمقل در آن حک شده است، این مهمان من بود که به جرم داشتن موتر خودش لت کوب گردید و موترش را بیگار گرفتند، این من بودم که از شنیدن صدای دروازه حولی خون در وجودم توقف می نمود و رنگم به سفیدی می گروید تا مبادا به اصطلاع مجاهدی بیاید و مرا توهین بکند!!! نویسنده مضحکنامه" رستاق در دوره های جهاد و مقاومت" باید هم از پیرمقل و دیگران دفاع نماید و حق هم دارد؛ چون او از درد من و خانواده من و بلاخره از درد مردم رستاق خبر ندارد؛ چون مال و دارایی او به غارت نرفته، کودک او به جرم کودک بودن زندانی نشده، چون او نمی داند که گرفتن تمام ثروت یک تاجر چقدر برایش درد آور است؛ چون او نمی داند که زندانی نمودن یک کودک 11 ساله چقدر اعتماد به نفس او را صدمه می زند؛ چون او نمی داند که زندانی شدن پدر من بدون دلیل شرعی توسط یک ظالم چه تاثیری بالای انسان دارد!!!
اگر چه ظلم و استبداد جنگ سالاران محلی در این نوشته کوتاه من نمی گنجد و من تنها برای روشن شدن اذهان عامه کوشش نمودم تا دروغ بودن این مضحکنامه را ثابت نموده و از جعل تاریخ جلوگیری نمایم.
در آخر اگر دوستی به این نوشته من ایرادی داشته باشد، من به مناقشه و استدلال حضوری و متنی موافق استم تا قناعت منطقی برایشان دهم.
برادر بزرگ
اگر ماه به بزرگی خورشید اعراف نکند
برادر بزرگی ات را باور می کنم
کبوتر
چون او پیام آور صلح است
و جغد فقط جغد
همیشه جغد
سرزميني كه من زندگي ميكنم!
من در سرزمنی زندگی می کنم که قلدران فاسد سیاست آزادی را با زنجیر های آهنین استبداد زندانی نموده اند، سخن گفتن به زبان مادری خیانت ملی و دم از عدالت اجتماعی زدن جرم ناخشودنی است، من در سرزمینی زندگی می کنم که برای انسانیت پشیزی ارزش قایل نیستند و صداقت و راستی را دیوانگی می دانند، سرزمینی که گورستان های آن بیشتر از باغستان هایش است، سرزمینی که مردمانش لت و کوب زنان را غیرت افغانی و آدم کشی را افتخار میراثی می دانند، سرزمینی که سیاست مدارش خیانت می کند و ملای مسجدش جنایت، سرزمینی معاصره شده توسط چوچه گرگ های امپریالیسم که دوازده سال است از پوست و گوشت این مردم به سان اژدها تغذیه می کنند و سیر نمی شوند؛ بلي من در سرزمين زندگي مي كنم كه گرگ ها چوبان گوسفندان استند.
نام چو جاوید شد مٌردنش آسان کجاست
نام چو جاوید شد مٌردنش آسان کجاست
این هفته انجمن قلم افغانستان طی محفل ویژه، از جایگاه ادبی استاد خلیل الله خلیلی، چهره تابناک ادبیات افغانستان با حضور دها تن از فرهنگیان و فرهنگ دوستان در کابل تجلیل به عمل آورد. محفل با سخنرانی استاد خالده فروغ آغاز گریدد و به ترتیب، استاد گلنور بهمن، استاد پرتو نادری، صالح محمد ریگستانی، محمد افسر رهبین و آقای آریا نژاد آژیر، در مورد ابعاد مختلف شخصیت ادبی و سیاسی استاد خلیلی و شعر وی سخنرانی نمودند؛ استاد پرتو نادری که در مورد جایگاه "طبیعت" در اشعار استاد خلیلی صحبت می نمود گفت:" اکثریت اشعار استاد خلیل الله خلیلی به شکل از اشکال با طبیعت آغاز گردیده است، و وصف طبیعت در اشعار استاد برعکس دیگران تخیلی نبوده؛ بلکه استاد واقیعت طبیعت را وصف کرده است".
صالح محمد ریگستانی که در مورد بعٌد سیاسی شخصیت استاد خلیلی صحبت نمود، استاد را یک شخصیت سیاسی فرهنگی خوانده، بدبینی و انتقاد های بی پرده استاد را نسبت به سازمان ملل و جامعه الازهر مصر در اشعارش به خوانش گرفت. محمد افسر رهبین سومین سخن ران محفل بود که جرأت استاد خلیلی را که برای اولین بار در مورد امیر حبیب الله کلکانی واقیعت را نوشت و او را "عیار" خطاب نموده بود ستوده گفت:" استاد خلیلی اولین نویسنده بود که حبیب الله کلکانی را عیار خطاب نمود و کتاب عیاری از خراسان را در مورد او نوشت".
در آخر محفل شعری از استاد خلیلی توسط مهدی مبین به خوانش گرفته شد و آقای آریا نژاد آژیر از شاعران هم دیار استاد خلیلی، مقاله خود را به خوانش گرفتند. محفل با صرف افطاریه و اجرای موسیقی پایان یافت.
خبر عاجل در کشور من!
خبر عاجل در کشور من!
در حمله انتحاری 83 تن غیر نظامی کشته شدند!
یک بانوی جوان در ولایت بامیان به قتل رسید!
یک ملای مسجد در ولایت سمنگان به یک دوشیزه 14 ساله تجاوز نمود!
زبان و انگشتان یک بانوی جوان در ولایت هرات توسط شوهرش قطع گردید!
یک زن در ولایت کندز به جرم به دنیا آوردن نوزاد دختر به قتل رسید!
یک مرد در ولایت هرات 6 سال با دخترش تجاوز جنسی نموده است!
کوچی ها در بهسود حمله نموده 4 تن را سر بریده اند!
یک زن در ولایت پروان توسط طالبان سنگسار گردید!
وکیل پارلمان مانع عملیات علیه طالبان می شود!
حامد کرزی با دها تن از بازداشت شده گان حملات انتحاری پیمان برادری امضا نمود آنها را بخشید!
برای صبغت الله مجددی از جانب خدا الهام گردیده که مردم به کرزی رای دهند!
حامد کرزی گفت ما شیر استیم!
حامد کرزی گفت برای ترقی ارتش ما، کاه نوش جان می کنیم!
مه ایلا دادنی نیستم!
زبان مادری باعث عقب گرد می شود؛ زبان مان را باید به انگلیسی تبدیل نمایم!
صدیق چکری بعد از این که محکوم به سرقت ملیون ها دالر گردید به انگلستان رفت!
کابل بانک، کابل بانک نو شد؛ گور پدر 97 ملیون دالر!
شاه راه سالنگ غیر قابل استفاده شده است!
قومندانان اربکی به همان تفنگسالاران سابق تبدیل شده اند! تنها نام شان عیوض شده است!
جرگه مشورتی صلح با مصرف 42 ملیون دالر برگزار گردید!
در اثر حملات هوایی نیروهای امریکایی در قندهار 20 کودک به قتل رسیدند!
رییس جمهور کرزی ریکارد داشتن بیشترین مشاوران را شکست!
حملات راکتی پاکستان هنوز هم ادامه دارد!
طالبان 6 دانشجو را سر بریده اند!
در هر 24 ساعت 25 تن از نیروهای امنیتی کشته می شوند!
دها مکتب در جنوب کشور توسط طالبان به آتش کشیده شد!
از این که امریکایی ها قرآن را سوختاندند؛ مردم بر علاوه غارت اموال دیگران، یک دیگر خود را کشتند!
یک سرباز پولیس شش تبعه خارجی را به قتل رسانیدند!
طالبان در قرغه دها تن را به جرم تفریح نمودن به قتل رسانیدند!
هزاران جوان معتاد به مواد مخدر در کابل وجود دارد!
به تعداد گدا ها روز بروز افزوده می شود!
شمار مبتلایان به ایدز به هزاران تن رسیده است!
افغانستان دومین کشور فاسد جهان است!
یک دانشجو به جرم سخن گفتن به زبان مادری خود از وظیفه اش سبکدوش گردید!
تاجک ها 12 فیصد استند!
هزاره ها رافضی استند!
ازبک ها 4 فیصد استند!
دفتر ریاست جمهوری را ایران معاش می دهد!
جبهه ملی اعلامیه بخش نمود!
وزیری که رای نگرفت، سفیر شد و والی که جنایت کرد وزیر مشاور!
فاروق وردک لیسه بی بی مهرو به نام کاکای خود نمود! ملکیت پدری اش است!
حزب اسلامی در خیمه لویه جرگه محفل گرفت!
حزب اسلامی با دولت در حال جنگ است!
حزب اسلامی چهار اطراف کرزی را احاطه کرده است!
شما آدم بکشید؛ ما صلح می کنید!
کرزی می خواهد کرسی ریاست جمهوری را میراثی بکند!
کلید گروپ وابستگی والی ها را به احزاب سیاسی اعلان نمود!
وزارت اطلاعات و فرهنگ به د اطلاعات او کلتور وزارت تغییر نام نمود!
نگارستان ملی به گالری ملی تغییر نام نمود!
ایستگاه قبول، زایشگاه قبول، درمانگاه قبول؛ اما لطفاً دانشگاه نگوید!وحدت ملی خراب می شود!
کمیسون حقوق بشر تظارات نمود!
برف کوچ 200 تن را نابود کرد!
سیلاب 100 تن را با خود کشت!
در اثر آتش سوزی 24 تن جان باختند!
در شفاخانه 400 بستر مریض از گرسنگی فوت کرد!
فساد در شفاخانه 400 بستر امریکا را به خشم آورد!
تعداد احزاب سیاسی از 100 بالا رفت!
یک دختر در هرات خود را آتش زد!
یک زن در ولایت بغلان مورد لت و کوب قرار گرفت!
وزیر عدلیه:خانه های امن فاحشه خانه است!
جامعه مدنی اعلامیه صادر نمود!
آزادی بیان قصه مفت است!
خبر های تلویزون ملی باید شیر و شکر شود!
در وزارت خارجه برای تصاحب یک موقف چاقو کشی شد!
دیپلومات های افغانستانی سفارت افغانستان در امریکا کله و کپوز یکی دیگر خود را میده نمودند!
بهترین خانه کابل از دادستان کل سابق است؛ که بیشترین مبارزه را با فساد کرده بود!
رمضان بشدوست باز هم رای سفید داد!
16 ملیارد دالر دیگه هم درک شد! نوش جان!
به دلیل قطع الرجالی در افغانستان هر وزیر باید مادام العمر وزیر باشد و هر بار به پارلمان معرفی شود!
پایگاه دایمی امریکا در افغانستان به ضرر کشور های همسایه نیست!
امنیت ملی از حمله انتحاری خبر داشت!
تلویزون آریانا پرینا را که در خانه تک تک ما و شما هر شب حضور دارد به کابل را دعوت نمود!
سیمین بارکزی اعتصاب غذایی نمود!
صدیق افغان کتاب های خود را آتش زد!
سرک های که در زمستان قیر شده بود، در بهار دوباره ...در...شد!
قیام ها علیه طالبان آغاز گردید! خدا ببخشد کفن کش سابق را!
دریای آمو هزاران جریب زمین مردم را از حصه افغانستان در دل خود فرو برد!
دمت گرم ایران! خدا کند تشنگی ات شکسته باشد!
مهاجرین یکه از کشور های همسایه میایند نسبت نبود شغل دوباره عودت می کنند!
از این که بازار آزاد شده؛ دست و بال ما بسته است!
در کانکور دانشگاه های خصوصی کسی ناکام نمی ماند!
ملا عمر زن ستیز ترین چهره تاریخ در خانه یک وکیل زن پارلمان مهمان است!
ملا صاحب که به نمایندگی طالبان از دولت مقدار زیادی پول گرفته بود تقلبی بر آمد!
باید 2 سال تجربه کاری داشته باشی!
از این به بعد برای اخذ درجه های اول، دوم و سوم در مکاتب افغانستان جنگ است!
رییس جمهور باز هم قصد دٌر فشانی دارد!
رییس پارلمان باید به اساس قرعه کشی انتخاب گردد!
قانون تحصیلات عالی را در بایگانی مجلس نمایندگان موش خورده است!
معاش سوپر سکل حق ما است!
رمضان ماه فیض و برکت!
و...
كلاغ شوم
كي رنگين پوست است؟؟؟
این شعر انگلیسی نامزد جایزه ادبی 2005 بوده که از سوی یک کودک افریقایی (Malcolm X) ارائه شده است.
A poem written by an African child (Malcolm X) and was nominated for the best poem of 2005.
,When I born, I Black
When I grow up, I Black,
When I go in sun, I Black,
When I scared, I Black,
When I sick, I Black,
...And when I die, I still black
And you white fellow,
When you born, you pink,
When you grow up, you White,
When you go in sun, you Red,
When you cold, you blue
When you scared, you yellow,
When you sick, you Green,
And when you die, you Gray...
And you call me colored!?
زمانی که چشم به جهان گشودم سیاه بودم
بزرگ که شدم باز سیاه بودم
زیر آفتاب همچنان سیاه بودم
اگر از چیزی می ترسیدم سیاه بودم
پس از مرگ نیز سیاه خواهم بود
و تو ای سفید پوست
زمانی که به دنیا آمدی صورتی بودی
اما بزرگ که می شوی سفید می شوی
در زیر آفتاب قرمز می شوی
سرما رنگ رخسارت را آبی می کند
اگر بترسی رنگت زرد می شود
و وقتی بیماری سبز می شوی
در زمان مرگ خاکستری خواهی بود
و آنگاه مرا رنگین پوست می نامی!؟
سمفوني باد ها
همیشه فرمانده
لطفاً از وحدت ملی وحشت ملی نسازید!!!
سلام!
سلام بلندگو های قبیله که فراموش نموده اید، عدالت اجتماعی و همدیگر پزیری دو مولفه بارز وحدت ملی است! و خوب هم می دانید که وحدت ملی گفتن چند واژه تو خالی نیست!
می دانم که شب ها کم از کم نزد وجدان تان خجالت می کشید و از گفته های مفت یکه دیروز در پشت پرده تلویزیون گفتید خود تان را خنده می گیرد!
می دانی چه گفتی؟ حتماً یادت رفته؛ چون دروغ گو حافظه ندارد!
اما عیبی ندارد من به یادت میاورم؛ که تو بی شرمانه در حال یکه رگ های گردنت به مثل کیبل برق ترکمنستان شده بود فریاد می زدی:" من هیچ گاه دانشگاه نخواهم گفت؛ چون وحدت ملی خراب می شود".
........
یادت آمد نه؟
راستی تو میدانی وحدت ملی یعنی چه؟
تو از عدالت چیزی می فهمی؟
زهی نادانی! زهی بی شرمی!
زهی حماقت!
فراز های از تاریخ.........
جرگه شیر سرخ به روایت تاج التواریخ: " بعدا از مشاجره و مذاکره ی بسیار، رای شان به هیچ یکی قرار نگرفت؛ ولی شخص مقدسی، صابر شاه نام، خوشه گندمی را در دست گرفته، آن را به سر احمدخان گذاشت و گفت دیگر لازم نیست شماها بین خود تان نزاع نمایید... بعد از اتفاق در این باب،همه ی آنها علف سبز به دهان خود گرفتند و این علامت آن بوده؛ یعنی همه ی ما مواشی و حیوان بارکش شما می باشیم، و پارچه ی را هم به شکل ریسمان به گردن های خود انداخته و به جهت علامت این که ما حاضریم از شما پیروی نماییم و به این قسم به او بیعت کردند و اختیار حیات و ممات خود را به دست او دادند".منبع: تاج التواریخ
قوانین نافذه احمد خان ابدالی برای استقرار و استحکام نظام:
1- منع بریدن گوش و بینی.
2- منع ازدواج دختران افغان با بیگانگان.
4- زن شوهر مرده را برادر و اقوام نزدیک شوهر مجبور اند عقد کنند. 5- اگر شوهر را وارث نباشد، زن مکلف است، در خانه شوهر متوفایش.
3- منع میراث شرعی بردن دختر از مال پدر.نشسته از مسایل شوهر اخراجات و کفایت مقرر دارند.
6- هر گاه زن در خانه شوهر وفات کند،پدر و برادرش حق ندارند از شوهر حق المهر مطالبه نمایند.
7- هنگام سلام و بار عام، کسی حق ندارد، جهت احترام سر فرود آورد؛ بلکه احترام و سلام باید، با دست بر سر گزاشتن، صورت بگیرد.
8- طلاق زن پس از نکاح ممنوع است.
9- علما و فقرایی که در خدمت دولت نباشند، به حضور پزیرفته شوند. 10- در هر شب جمعه با علمای معتبر طعام صرف شود.
11- در هر روز جمعه امراٌ و شهزادگان مکلف اند، نماز جمعه بگزارند.
· برگرفته از کتاب دیو هفت سر.منابع:" تاریخ سلطانی ص 147 و تاریخ وقایع و سوانح افغانستان ص 36_37"
آیا دوباره مکتب ها بسته می شود؟
آیا دوباره مکتب ها بسته می شود؟
"چهار روز است که پدرم نمی گزارد من به مکتب بروم، این تنها من نیستم که از رفتن به مکتب جلوگیری می شوم؛ دختران دیگر هم از سوی خانواده های خود از رفتن به مکتب ممانعت می شوند."
به مشکل توانستم رضایت پدرش را کسب کنم تا با دخترش مصاحبه نمایم، بعد از گذشت چند دروازه پشت در پشت، داخل اتاق کوچک اش گردیدم؛ الماری کوچک مملو از کتاب و کتابچه در گوشه اتاق توجه هر تازه وارد را به خود جلب می نمود؛ در اولین نظر نبیلا را دوشیزه ای حدود دوازده ساله یافتم که یاس و نا امیدی را به وضوح می شد از چهره معصوم و کودکانه اش خواند.
نبیلا مثل صدها دختر دیگر به دلیل مسمومیت های اخیر در مکاتب ولایت تخار، توسط اعضای خانواده خود از رفتن به مکتب باز داشته شده است، طی یک ماه گذشته حدود 600 دختر دانش آموز، در مکاتب مختلف مرکز ولایت تخار و شهرستان های رستاق، فرخار و خواجه غار، آن ولایت، توسط ماده سمی، نا شناخته مسموم گردیده و روانه بیمارستان شده اند و هنوز هم این روال ادامه دارد؛ این باعث شده است که خانواده ها، دختران خود را در ولایت تخار از رفتن به مکاتب باز دارند و نبیلا هم یکی از آن دختران دانش آموز است که به گفته او، چهار روز قبل دها دختر به شمول خودش در مکتب شان مسموم گردیدند و بعد از آن پدرش او را از رفتن به مکتب ممانعت نمود، او که آرزو دارد بعد از ختم مکتب، در رشته پزشکی درس بخواند تا در آینده یک پزشک خوب برای مردم خود شود، در پاسخ به یک پرسش من گفت: " چهار روز است که پدرم نمی گزارد من به مکتب بروم، این تنها من نیستم که از رفتن به مکتب جلوگیری می شوم؛ دختران دیگری هم از سوی خانواده های خود از رفتن به مکتب ممانعت می شوند..." او که نتوانست جلو اشکهای خود را بگیرد با صدای آکنده از بغض از من پرسید: " آیا دو باره مکتب ها بسته می شود؟".
مسمومیت دختران دانش آموز در مکاتب، تازه ترین شیوه مخالفان مسلح دولت برای جلوگیری از تحصیل دختران در افغانستان است که به گفته کارشناسان ریشه در تعصبات جنسیتی گروه طالبان دارد، قبل از این هم برای چندین بار به صورت دانش آموزان دختر در مکاتب ولایات جنوب افغانستان تیزآب پاشیده شده بود؛ طالبان زمانی که در سال 1375 کابل را متصرف شدند؛ در مدت پنج سال سلطه خود در افغانستان، مکاتب دخترانه را بسته نمودند و کسب دانش برای بانوان را منع کردند.
ارزش های خبری
نقش رسانه ها در جلوگيري از استبداد!
نقش رسانه ها در جلوگیری از استبداد
احسان الله ادیب
استبداد، ابزاری است که گروه حاکم به خاطر بقای خود از آن استفاده میکند، اگر چه تاریخ پیدایش آن ریشه در خلقت انسان دارد اما با پیشرفت تکنالوژی خصوصاً پیشرفت "دانش ارتباطات " آهسته آهسته تغییر چهره داده است و با شیوه های پیشرفته همگام با دیپلوماسی عملی می شود. به گونه مشخص در عصر حاضر که به عصر ارتباطات معروف است، یگانه پدیده ای که با این هیولا دست و پنجه نرم می کند و در جهت مهار این پدیده شوم مبارزه می کند، رسانه ها اند؛ چون قدرت آفرینی، نظارت بر عملکرد دولت و بیدارسازی جامعه، سه مؤلفه بارز رسانه ها اند که با استفاده از این مؤلفه ها رسانه ها توانایی مهار قدرت را در یک جامعه پیدا می نمایند و مشت کوبنده ای می شود بر دهن مستبد ترین دیکتاتوران و بالآخره نقطه پایان به استبداد می گزارد که بارز ترین مثال نقش رسانه ها در مهار قدرت و مجادله با استبداد را در مبارزات مردمی یا بهار عربی در کشورهای مصر، تونس، لیبیا، بحرین، سوریه و... به وضوح مشاهده نموده ایم و همین حالا بزرگترین ترس مستبدان و زمامداران قانون شکن از رسانه ها است بگونه مثال یک بخش بزرگ از بودجه نهاد استخباراتی کشورهای، ایران، عربستان و دیگر کشور های که نظام شان استبدادی و یا شبه استبدادی با محدودیت آزادی بیان است، مصرف نظارت بر عملکرد رسانه ها و شبکه های اجتماعی انترنیتی می شود و هر روز محدودیت هایی را در برابر استفاده کنندگان انترنیت وضع می نمایند تا بقای خود را تضمین نمایند.
31 فروردین 1391 خورشیدی
به مناسبت نخستین سالروز شهادت جاویدنام استاد حمیده برمکی با شوهر و چهار طفلش:-
ساعت اول درسی آغاز گردید، دقیقاً اولین روز ورود ما به صنف دوم بود و نسبت کمبود اطاق در تعمیر دانشکده حقوق وعلوم سیاسی ما در طبقه اول دانشکده شریعات درس میخواندیم ، در پهلوی من نماینده صنف ما محمدنادر بود، از او پرسیدم:
" نادر! ساعت اول چه داریم؟ "
با شادی جواب داد:
" حقوق وجایب! "
اما با لحن امیدواری اشاره نمود:
" کاشکی خودش باشد!"
من گفتم :
" خودش دیگه کی است؟"
گفت:
"استاد برمکی را میگویم! حمیده برمکی بسیار استاد لایق است! خلص درس را پیچکاری میکند."
مرا هم از گفته های او خوشم آمد و نا خودآگاه آرزو کردم که کاشکی استاد برمکی خودش مضمون را بیگیرد و در همین فکر بودم که صدای دروازه توجه مرا جلب کرد ، دیدم استاد داخل صنف شد ما به احترامش استاد شدیم و به او چوکی تعارف نمودیم،استاد در مقابل ما با چهره معصوم بدون آرایش ولباس های نهایت ساده به سخن گفتن آغاز نمود:
"شما صنف الف هستید یا ب ؟"
من که در قطار اول بودم گفتم:
" صنف دوم الف هستیم."
و استاد ادامه داد:
"اول موفقیت شما را از صنف اول به صنف دوم خوش آمدید تبریک میگویم و بعد مضمون حقوق وجایب شما را به من داده اند ،اما نسبت مصروفیت زیاد شاید تا آخر سمستر با شما نباشم و باقیمانده درس را استاد( دانش )پیش خواهد برد،خدا کند در این چند روزیکه باهم هستیم خوش بگزرد و استفاده درست بکنید ،خوب!به هر صورت شما در مورد حقوق وجایب چه میدانید؟ . . ."
انروز با استاد برمکی بسیار خوش گذشت وروز ها یکی پی دیگری میگزشت ، دو ماه بعد در ساعت استاد برمکی استاد منیر دانش وارد صنف ما شد و همه ما دانستیم که دیگر استاد برمکی با ما نیست!
از آن روز درست یک ونیم سال گزشت که روز جمعه بعد از ادای نماز در مسجد وزیراکبرخان وارد اطاق خود در محوطه شفاخانه وزیر اکبرخان شدم ، نمیدانم که چند دقیقه از ورود من به اتاق گذشته بود که یکی از دوستانم گفت در سرک 15 انتحاری شده!
راستش را بگویم برای ما افغانستانی ها کشته شدن چند انسان،انتحاری وتصادم خبر مهم وتعجب آور نیست! چون در کشور یکه سالها مردم صلح و آرامی را احساس نکرده باشند به این چیزها عادت میکنند و به گفته پدرم"ما در جنگ تولد و در جنگ بزرگ شده ایم "و با گفتن یک لعنت برای سازماندهنده گان این عمل وحشیانه بسنده کردم.
اما بعد از شنیدن خبرها یکباره حالتم برهم خورد.
آخر شنیدن خبر شهادت استاد برمکی آن هم با پنج تن از اعضای فامیلش هر انسان را تکان میدهد، من که روزگاری شرف شاگردی ایشان را داشتم خود را غرق اندوه جاویدانه وی یافتم و سوگ نا تمام وی رادر روزگار آتیه بر دوش خواهیم کشید.
استاد برمکی از جمله استادان توانا دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه کابل و یکی از فعالان حقوق بشر در کشور بود که بعد از ظهر آدینه روز هشتم دلو1389همرای تمام اعضای خانواده اش در یک حمله انتحاری جام شهادت را نوشید،و اما لکه سیاه بر جبین کسان یکه هر روز انسان های بیگناه را به شهادت میرسانند باقی ماند چون لحظات بعد از آن حمله وحشیانه، حزب اسلامی و گروهای طالبان مسؤلیت آنرا بدوش گرفتند.
روح استاد را شاد وبرای باز مانده گانش خصوصآ دانشجویان حقوق وعلوم سیاسی صبر جمیل آرزو دارم!
بودنم نابودی است!
تو میروی و من هستم! اما چه سود که بودنم را ثابت کرده نمیتوانم! برای من این بودن خودم به مراتب بد تر از مرگ تو است و من با این بودن خود شرمسار تاریخ میشوم و نزد نسل بعدی هم بجرم (....................) محکوم تاریخ خواهم شد!
پس درود بر تو ای پرستوی که تنها امشب را مهمان این دهر دون هستی! درود درود.
ادیب
شب19 حوت 1390
تقدیم به دوست خوبم پریسا طاهریزاده
اقاقی
یکی بود یکی نبود در دامنه تپه سرسبز ده ما یک درخت اقاقی بود که سالهای سال با دیگر درختان هم دودمان خود زندگی میکرد و به چهار اطراف خود هم ریشه دوانده و اقاقی های بیشماری را خلق نموده بود، از اینکه این اقاقی مبدای مسکن گزینی مردمان این دیار را تشکیل میداد هیچگاه به تبر چوبشکنان اجازه نمیدادند تا تبر...
اقاقی بسیار پیر و ناتوان گردیده بود به حدیکه نه در بهار گل میکر، نه در تابستان سایه! اما مثل همیشه مورد احترام خورد و کلان این ده قرار داشت.
از قضا در یکی از روزهای سرد زمستان این تپه کوچک که حالا به یک جنگل کوچک تعغیر شکل داده بود کاملاً در حالت سکوت بسر میبرد، پنج رهگزر که قصد عبور از کنار جنگل را داشتند تا چشمشان به اقاقی پیر و فرسوده افتاد، هر یک نظر به موقف اجتماعی خود به ابراز نظر آغاز نمود، از این پنج تن یکی امام مسجد بود که برای خرید چوب به شهر رفته بود لب های پر از سبیل خود از هم گشود و گفت:
" آدمهای این ده چقدر احمق هستند، با موجودیت این درخت که نه بار و بر دارد و نه هم زیبایی و سایه، باز هم برای خرید چوب به شهرستان میروند! من اگر قدرت میداشتم برای قطع کردنش یک لحظه تغافل نمیکردم!"
دومی که چند روزی نزد یک نجار در شهرستان شاگرد بود در حالیکه دستان خود را در دهنش گرفته بود تا گرم شود گفت:
"عجیب است بخدا! با آنکه مسجد شان یک پنجره هم ندارد این درخت ناکاره را نگه میدارند، به دل من باشه همین حالا از این درخت دو دروازه و چند پنجره میسازم برای خانه خدا(مسجد) و از چوبهای باقی مانده هم این زمستان را گرم میبودیم"
شخص سومی که همه رو بطرف او نموده بودند تا در فشانی هایش را بشنوند قبرکن بود!، بعد از یک مکث طولانی در حالیکه پوزش را بطرف درخت بالا گرفته بود آغاز به سخن کرد و گفت:
" من فکر میکنم بجای این همه خشت که در دهانه قبر میگزارند اگر از چوب های این درخت که حالا بدرد هچی هم نمیخورد استفاده شود بهتر است ! چون هم ساده و هم برای ما خوب است ! (و رو به طرف دیگران نمود و گفت) نه که غلط میگم؟"
به همین ترتیب نفر چهارمی هم که یگانه نان وای محله بود بدون وقفه شروع کرد:
" شما هم راست میگوید، اما این درخت جز برای سوزانیدن به درد هیچی نمیخورد! به دل من باشد همین حالا قطع اش میکنم و به نان وای میبرم و در عیوض یک هفته مردم ده را نان مجانی میدهم!"
و بلاخره نوبت به نفر پنجم رسید! و همه منتظر بودند تا او در مورد از بین بردن این درخت به اصطلاح خود شان نابکار چه طرح دارد، معلوم میشد که پنجمی علاقه چندان به سخن گفتن ندارد، اما نگاه های دوامدار چهار همراه اش(امام مسجد،شاگرد نجار، قبرکن و نانوای) او را وادار به سخن زدن کرد و گفت:
" ای کاش با خود قلم و کاغذ میاوردم و این درخت زیبای طبیعت را که به زیبایی هر چه بیشتر این جنگل افزوده است و نماد است از صبر و برد وباری، نقاشی مینمودم، و بعد تمام دارایی خود را میفروختم و این محوطه را با درخت اش از نزد مردمان ده میخریدم و برای همیشه نگهمیداشتم تا هر صبح آدینه روزها این درخت را نقاشی کنم و تا ابد نقاشی.......تا چشم گشود، تمام همراهانش رفته بودند و......
نفر آخری یک نقاش بود، یک نقاش عاشق که مرا ...............
احسان الله ادیب
17حوت 1390
برای مادر مهربانم:
مادر!
وقتیکه خنده لبان لطیفت را از هم میگشاید و شعاع دندانهای صدف گونت چشمها را خیره میکند، زیبا ترین موجود هستی میشوی، دلم میخواهد برای همیشه تو خنده کنید و من مست تماشایتان شوم، مادر! یادت است زمانیرا که من کودک پنج، شش ساله بودم و تو شبها برایم میگفتی که "در شانه راست هر مسلمان یک فرشته نیکی است که او را براه راست هدایت میکند و از زشتی های روزگار در امان نگهمیدارد؟" حالا میدانم که اون فرشته جز مادر کسی دیگر نبوده و این مادر است که همیشه و در هرکجا مرا همراهی میکند، مادر! میدانید؟ بهترین لحظه زندگی ام بودن در آغوش تو بود که موهایم را نوازش مینمودید و ای کاش زندگی هم بسان فلم های ساخته دست بشر میبود و هر وقت دلمان میخواست دو باره میدیدم و آن لحظه فراموش ناشدنی را تکرار مینمودم و باز هم تکرار مینمودم و تکرار تا ابد تکرار!!!
احسان الله ادیب
1 بجه شب 29 دلو 1390 ه خ_کابل
من متعصب نیستم!
ظاهر هویدا، خواننده پیشگام افغانستان درگذشت.
هویدا در ۲۸فوریه ۱۹۴۵ میلادی در یک خانواده روشنفکر دیده به دنیا گشود. پدرش اهل شعر و فرهنگ وصاحب ذوق بود.
وقتی او پنج ساله بود علاقمند به موسیقی شد و پدرش همان وقت که در بلخ کارمند دولت بود، زمینه سازی کرد تا برای آموزش او و برادرش کبیر هویدا معلمی استخدام کند. این اساس آموزش موسیقی او شد.
ظاهر هویدا ابتدا به نواختن سازهای مختلف موسیقی آغاز کرد و سپس راه خواننده شدن را در پیش گرفت. کبیر هویدا برادر او، نوازنده پیانو است.
ظاهر هویدا از اولین خواننده هایی بود که در همکاری با عزیز آشنا گروه آماتوران را در سالهای چهل و پنجاه خورشیدی ایجاد کرد.
آماتوران برای نخستین بار موسیقی را در میان خانواده های روشنفکر کابل وارد کرد و آغاز یک فصل جدیدی در تاریخ موسیقی معاصر افغانستان اندکه در ایجاد موسیقی پاپ افغانی نقش به سزایی دارند.
در ۱۳۵۱ خورشیدی او برای تحصیل موسیقی به ایران رفت. در آنجا ترانه های افغانی را در رادیو تلویزیون ایران خواند. با ترانه "کمر باریک من" که در اصل ترانه محلی بدخشان افغانستان است در ایران به شهرت رسید و سپس بسیاری از خواننده های ایرانی و تاجیک آن را اجرا کردند.
ظاهر هویدا از خواننده های صاحب سبک بود و به دلیل مشخصات صدایش کمتر کسی می توانست او را تقلید کند.
در ۱۹۶۶ میلادی ظاهر هویدا و ببرک وسا و جمعی دیگر برای آموزش موسیقی به مسکو رفتند و در آنجا در موسسه دولتی هنر های زیبا به دلیل صدای محک و رسایی که داشت او را در بخش اپرا تحت آموزش قرار دادند.
نزدیک به پنجاه سال از عمرش را صرف موسیقی کرد. کم می خواند ولی توجه داشت هر اثرش یک قطعه ماندگار از نظر شعر و موسیقی باشد.
هویدا در سالهای پنجاه خورشیدی در رادیو و تلویزیون افغانستان تهیه کننده و مجری برنامه های تفریحی بود و جمعه ها میلیونها شنونده منتظر برنامه اش می بودند که در آن مطالب جالب و سرگرم کننده همراه با نقد اجتماعی پخش می شد. اخیرا او در فیلمی به نام عقاب نقش بازی کرد.
در سالهای که افغانها دسته دسته به مهاجرت مجبور شدند یکی از ترانه های او محبوب دلها شد و در هر خانواده ای این ترانه را گوش می کردند و با شنیدن آن از عزیز رفته یا در حال سفر یاد می کردند. این ترانه چنین است:
شنیدم از اینجا سفر می کنی ... تو آهنگ شهر دیگر می کنی...کجا می روی آرزویم کجا... همان لحظه ای آشنایی تو... گمان برده بودم جدایی تو...
قرار بود ظاهر هویدا شصت و هفتمین سالروز تولدش را با دخترش ژاله و پسرانش آرش و مسیح که آنها نیز خواننده و اهل موسیقی اند و با برادرش کبیر هویدا و دوستان قدیمش که در گروه آماتوران با او همراه بودند در ۲۸ فوریه امسال در آلمان جشن بگیرد.
سه ماه پیش بود که ببرک وسا با من تماس گرفت و گفت اگر ممکن است با ظاهر هویدا تماس بگیرم. برایش تلفن کردم و کمی از این سو و آن سو سخن زدیم، گفت می خواهد در جشن تولدش در مورد زندگی و هنرش و در مورد کارهایش با تلویزیون فارسی بی بی سی صحبت کند.
او خواست امتیاز پخش کنسرتش را به بی بی سی بدهد. این طرح از سوی مسئولان تلویزیون فارسی با استقبال روبرو شد. دوباره دوهفته ای پیش با او در مورد نهایی کردن این برنامه صحبت می کردم که گفت صحتش خوب نیست و برنامه با تاخیر روبرو شده است.
گفت: "می خواهم مانند برنامه ببرک وسا، خودت یک برنامه ای در مورد من و خانواده ام تهیه کنی، و در این برنامه نه فقط من، بلکه خانواده هویدا همه با تو برای بیننده های تلویزیون بی بی سی صحبت می کنند ولی اجازه بده دوباره در اواخر ماه مارس تماس بگیرم و جزئیات را در مورد این برنامه با خودت نهایی کنم زیرا اکنون بیماری مجالم نمی دهد تا در موعد مقرر این امر عملی شود"
ولی این فرصت پیش نیامد و در همان شماره تلفن که با خودش صحبت می کردم زنگ زدم این بار پسرش مسیح پاسخ داد گفت پدرش در ناحیه گوش سرطان دارد ولی در زیر بار داروهای سنگین ضد درد تاب نیاورد و درگذشت.
آصف معروفی
برگرفته شده از سایت فارسی بی بی سی
درست یک ماه بعد 24 ساله میشوم!
برگرفته از خبر گزاری جمهور!
مصرف گزاف توأم با ناکامی!
با گذشت ده سال از فعالیت کمیسیون مستقل حقوق بشر و مصرف هزینه های زیاد، هنوز هم مشکلات زیادی در این راستا دیده می شود. به گزارش خبرنگار جمهور، احسان الله ادیب روستاقی؛ دانشجوی حقوق دانشگاه کابل در این زمینه می گوید:”کمیسیون حقوق بشر، نهادهای دفاع از حقوق بشر و حکومت افغانستان طی این ده سال هیچ گونه دستاوردی را در تامین حقوق بشر و نهادینه کردن دمکراسی نداشته اند و تنها هزینه های زیادی را بدون برنامه به مصرف رسانده اند. این دانشجو علت ناکامی دولت و نهاد های حقوق بشر را در عدم تطبیق عدالت و ارزش های حقوق بشری در کشور، سیاسی بودن کمیسیون حقوق بشر دانسته و عنوان داشت:”کمیسیون حقوق بشر در تطبیق عدالت تنها سه دهه جنگ را در نظرمی گیرد؛ در حالیکه در کشور ما بیش از دو صد سال نقض حقوق بشر جریان دارد؛ که متاسفانه کمیسیون حقوق بشر و نهاد های حقوق بشری از آنها نامی نمی برند.” وی تصریح کرد که در حال حاضر نیروهای غربی از بدترین ناقضان حقوق بشردر افغانستان هستند و همه روزه صدها مورد نقض آشکار حقوق بشر توسط این نیروها صورت می گیرد؛ اما نهادهای حقوق بشر و دولت افغانستان از آن هیچ گاه حرفی به زبان نمی آورد. احسان دلیل عفو جنایت کاران جنگی توسط دولت افغانستان را روابط نزدیک رییس جمهور با سران این جنایت کاران میداند و گفت که رییس جمهور برای اینکه در انتخابات پیروز شود و بتواند چوکی را ریاست جمهوری را از آن خود کند، به حمایت رهبران جنگی پرداخت و بدین لحاظ از محاکمه این جنایت کاران خودداری کرد. همچنین وی مذاکر با طالبان را برای آینده حقوق بشر نگران کننده می داند و می گوید:”دولت افغانستان می خواهد با مذاکره با طالبان تطبیق عدالت را به باد فراموشی بسپارد و این آینده افغانستان را با خطرات جدی مواجه می سازد.” از سوی دیگر، علی رضا احمدی؛از دانشجویان دانشگاه کابل می گوید:”حقوق بشر در کشور به طور نسبی تطبیق شده است؛ اما متاسفانه حقوق پایمال شده مردم افغانستان طی سال های اخیر به دست نیامده است.” این دانشجو پایین بودن سطح آگاهی مردم نسبت به حقوق شان را یکی از دلایل نقض شدن ارزش های حقوق بشری در کشور میداند، و تاکید کرد که دولت افغانستان در مذاکره با مخالفان مسلح باید ارزش های که طی این ده سال بدست آمده و سرمایه های گزافی که هزینه شده است را ازدست ندهد؛ زیرا یکی از لازمه های ملت شدن و کشور شدن، تامین عدالت در جامعه میباشد و بدون آن پیشرفت و ترقی ممکن نیست. گفتنی است که نارضایتی ها از کارکردهای نهاد های حقوق بشری و بخصوص کمیسیون مستقل حقوق بشر در حالی مطرح می شود که هزینه های سرسام آوری برای بهبود وضعیت حقوق بشر در افغانستان توسط نهاد های حقوق بشری به مصرف رسیده است اما این هزینه ها دستاورد قابل ملاحظه ای را نداشته است.
خبر گزاری جمهورـ
یازدهم حوت 1371
11حوت 1371/2مارچ 1993
گلبدین حکمتیار از طریق تورخم وارد اسلام آباد گردید که بعد از سقوط کابل به دست مجاهدین این اولین سفر او به پاکستان بود.
دهم حوت 1371
10حوت 1371/1 مارچ 1993
بنا به دعوت نواز شریف صدراعظم پاکستان برهان الدین ربانی رییس دولت اسلامی افغانستان با هیئت همراهش وارد اسلام آباد شدند.